معنی خوردنی اطفال

حل جدول

لغت نامه دهخدا

اطفال

اطفال. [اِ] (ع مص) بابچه شدن. (تاج المصادر بیهقی). دارای بچه ٔ خرد شدن. (از اقرب الموارد). اطفال زن و جانور ماده، کودک نوزاد نهادن. (از متن اللغه). || به شبانگاه درآمدن. (منتهی الارب).در شبانگاه درآمدن. (ناظم الاطباء). در طَفَل درآمدن، و طفل بمعنی تاریکی است. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). اطفال قوم، داخل شدن آنان در طَفَل. (از متن اللغه). رجوع به طَفَل شود. || سرخ گردیدن آفتاب نزدیک غروب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اطفال شمس، سرخ شدن آن نزدیک غروب. (از اقرب الموارد).نزدیک شدن خورشید به غروب. || اطفال سخن،اندیشیدن آن را. تدبر کردن در آن. (از متن اللغه).

اطفال. [اَ] (ع اِ) ج ِ طِفْل. (ناظم الاطباء). ج ِ طفل، یعنی بچه. (مؤیدالفضلا). بچگان انسان: تا اطفال ایران علوم معاشیه نیاموزند ایران آباد نمی شود. (فرهنگ نظام). نوزادگان. (از منتهی الارب). کودکان. خردسالان. نوزادان. نوباوگان. کودکهای خرد و بچه ها بخصوص بچه های انسان. (ناظم الاطباء):
حنجره و حلقشان ببرند ایشان
نادره باشد گلو بریدن اطفال.
منوچهری.
گفتم که نماز از چه بر اطفال و مجانین
واجب نشود تا نشود عقل مخیر.
ناصرخسرو.
نذرکردم که در مدت این فتنه و ایام این محنت جز در بیاض روز از خانه بیرون نیایم و پیش از طفل آفتاب بر سراطفال روم. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 298).
همیشه در کرمش بوده ایم و در نعمت
ز آستان مربی کجاروند اطفال ؟
سعدی.
اطفال عزیز نازپرورد
از دست تو دست بر خدایند.
سعدی (صاحبیه).
|| ج ِ طِفْل، بمعنی صغیر از هر چیز: هو یسعی لی فی اطفال الحوائج، یعنی در نیازهای خُرد و از این معنی است: الاّ ان یعرّج بی طفل، یعنی نیاز اندک همچون: آتش روشن کردن یا خوردن خوراک یا برآوردن حاجت. (از اقرب الموارد). رجوع به طِفْل شود.


خوردنی

خوردنی. [خوَرْ / خُرْ دَ] (ص لیاقت) هر چیز که شایسته و لایق خوردن و تناول کردن و آشامیدن باشد. (ناظم الاطباء). آنچه درخورد خوردن است. (یادداشت مؤلف):
چرا از پی سنگ ناخوردنی
کنی داوریهای ناکردنی.
نظامی.
- سبزی خوردنی، سبزیهایی که مانند نان خورش با نان می خورند از قبیل نعناع و طرخون و گندنا و مرزه و جز آن. (ناظم الاطباء).
|| (اِ) آنچه خوردن آن واجب و ضرور است. (یادداشت مؤلف). || غذا. طعام. خورش. ذخیره. توشه. (ناظم الاطباء). مقابل پوشیدنی. (یادداشت مؤلف):
بهرمنزلی ساخته خوردنی
خورشها و گسترده گستردنی.
فردوسی.
از آن پیش کاین کارها شد بسیچ
نبد خوردنیها جز از میوه هیچ.
فردوسی.
نه افکندنی هست و نه خوردنی
نه پوشیدنی و نه گستردنی.
فردوسی.
از او خوردنی خواست رستم نخست
پس آنگه ز اندیشه دل را بشست.
فردوسی.
نخست خوردنی که ساخته بودند رسول را مثال داد تا پیش آوردند. (تاریخ بیهقی). امیر... بسیار پرسیدی از آن جایها و روستاها و خوردنیها. (تاریخ بیهقی). خوردنیها بصحرا مغافصهً پیش آوردندی و نیز میزبانیهای بزرگ کردی. (تاریخ بیهقی). مرابا خویشتن در صدر بنشاند و خوردنی را خوانی نهاد سخت نیکوی. (تاریخ بیهقی).
ز نخجیر و از هیزم و خوردنی
برند آنچه شان باید از بردنی.
اسدی.
کجا رفت خواهی ببر بردنی
بپرهیز و مستان ز کس خوردنی.
اسدی.
فلرز؛ ایزاری یا رکویی بود که خوردنی در او بندند. (فرهنگ اسدی نخجوانی).
خوانی نهم که مرد خردمند را
از خوردنیش عاجز و حیران کنم.
ناصرخسرو.
و از این که زکریا در شریعت روزه داشتی از گفتنی و خوردنی. (قصص الانبیاء). از همه خوردنیها... بیش از یک سیری نتوان خورد و اگر بیش خوری طبع نفور گیرد. (نوروزنامه ٔ خیام). یا بیماری که مضرت خوردنیها می داند و همچنان بر آن اقدام می نماید تا بمعرض تلف افتد. (کلیله و دمنه). لحظه ای توقف کن تا خوردنی سازم. (سندبادنامه ص 288).
دهان گو ز ناگفتنیها نخست
بشوی، آنگه از خوردنیها بشست.
سعدی (بوستان).
|| دوا که بخورند یا بیاشامند. مقابل مالیدنی. (یادداشت مؤلف). || کنایه از زنی باشد که پا بسن گذاشته و پیری با او اثر نکرده باشد. (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی).


اطفال بستان

اطفال بستان. [اَ ل ِ ب ُ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) رجوع به اطفال باغ شود.

تعبیر خواب

خوردنی

خورش چون به طعم شیرین بود، دلیل بر خرمی و شادی کند و چون به طعم ترش و ناخوش و تلخ و شور بود، دلیل بر رنج و اندوه کند و خوردنی فروش به تاویل خداوند سخن است. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

ر خوردنی که بوی خوش دارد به خواب دیدن نیکی است. اگر ناخوش بود، دلیل بر شر و بدی کند و سیر و پیاز در خواب، دلیل بر غم و اندوه کند و تباهی حال وی و گویند که، دلیل بر مال حرام کند و در آن راحت و خیر نباشد. اگر بیند که خورش تلخ و ناخوش خورد، دلیل بر درویشی و بیچارگی کند. - محمد بن سیرین

فرهنگ عمید

اطفال

طِفل


خوردنی

خوراکی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

اطفال

کودکان

کلمات بیگانه به فارسی

اطفال

کودکان

مترادف و متضاد زبان فارسی

اطفال

بچه‌ها، خردسالان، کودکان، نوباوگان

فرهنگ فارسی هوشیار

اطفال

ج طفل، بچه، نوزادگان

فرهنگ فارسی آزاد

اطفال

اَطْفال، بچّه ها، کودکان، خردسالان (مفرد: طِفْل)، (طِفْل معانی دیگر هم دارد)،

معادل ابجد

خوردنی اطفال

991

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری